عشق

ایمان دارم ... شنبه 85/11/14 ساعت 9:15 عصر

به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم ...
باغبان دلشاد کنج ایوان زمزمه کنان می گوید
" منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "
دیرگاهیست که من روزنه را یافته ام
به امید رویش لحظه سبز دیدار
بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...
با خودم می گویم :
" نکند بی خبر از راه رسی و من دلخسته
با آن همه گلهای آرزو
در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "
از نسیم خواسته ام مژده آمدنت را
به من عاشق رنگین بدهد ...
شک نباید به دلم پای نهد
من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم
به امید پیوند
به امید لبخند
به امید صحبت
آسمان می خندد ، ماه همچون کودکی معصوم
سرسازش دارد ...
موجها می رقصند، نسترن نیز چو آهوی دشت
به سرمه مشکی چشمانش می نازد ...
عشق را می بویم
زندگی می پویم
آسمان می جویم
دلم اما غمگین سبد شیشه ای نگاه می بوسد ...
هیچ تریدی نیست
من به این معجزه ایمان دارم
که تو هم می آیی
همراه چلچله ها، همصدای چکاوک ،‌ هم پرواز قاصدک
هیچ تردیدی نیست
من به این معجزه ایمان دارم
که تو هم می آیی
تو می آیی ...


نوشته شده توسط: میلاد


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
98737


:: بازدیدهای امروز ::
10


:: بازدیدهای دیروز ::
1



:: درباره من ::

عشق

:: لینک به وبلاگ ::

عشق


:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

نظر یادتو نره .


:: آرشیو ::

عشق
تابستان 1387
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385



:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو